مرز پنهان

مرز پنهان

امتیاز کاربران
میان شطرنج زندگی ام گم گشته ام. مهره های اصلی، عشق و خانواده ترکم کرده اند. منِ شاه با گذشتن از مرز پنهان بین عشق یا هوس، کیش شده ام!
وضعیت:

قیمت اولیه:   1450000 ریال

قیمت:   1305000 ریال

فایل عیار سنج

ارسال به دوستان
0

خلاصه ای از کتاب:

داستان مرز پنهان از زندگی دختری تنها با پسرش شروع می‌شود که در گوشه‌ای از پایین‌شهر در خانه‌ی پیرزنی تنها زندگی می‌کنند.
اسم این دختر رهاست، رها به تنهایی بار مشکلات زندگی خود و پسر مریضش را به دوش می‌کشد، او بعد از گذشت چند سال هنوز نتوانسته گذشته‌ی خودش را فراموش کند و با گذشته‌اش کنار بیاید و این فراموش نکردن باعث می‌شود تا گذشته‌ی خودش را دوره کند.
رها در گذشته این دختر تنها و ترسیده نیست، رها دختر یک خانواده‌ی پولدار و مرفه است، خانواده‌ای که همه چیز را در آزادی دادن به فرزندانشان و رفع نیازهای مالی آنها می‌دانند. بدون آنکه بدانند خانه به گرما و توجه نیاز دارد.
رها به خاطر کمبودهایش در خانه تبدیل به دختری شده که عاشق جلب توجه کردن و مرکز توجه بودن است، این آزادی و دوری رها از خانواده باعث اتفاقات جبران ناپذیری می‌شود.
مرز پنهان داستانی عاشقانه اجتماعی است که به خوبی توانسته نقش خانواده و قضاوت‌های بی‌جا در جامعه و عواقب تجاوز را نشان دهد. با خواندنش متوجه می‌شویم خانواده چه نقش مهمی در آینده فرزندها و رویارویی با مشکلات دارد و چه بسا با 
غفلت‌های ما رها و سیاوش‌هایی در جامعه در حال زیاد شدن هستند.
 
 
برشی از کتاب:
در را بستم، خواستم ماشین را دور بزنم اما او راهم را سد کرد:
- رها خانوم...
دلم می‌خواست چشم ببندم و فقط به طرز تلفظ نامم با صدای خاصش فکر کنم. پلکی زدم و افکار منحوس اما شیرین را از خودم دور کردم. دستی گوشه‌ی لبش کشید:
- می‌دونم امشب با صحبتام شما رو رنجوندم... امیدوارم معذرت خواهیم رو بپذیرید.
نگاهم را از تاریکی شب جدا کردم و به تاریکی چشمانش دادم:
- از بی دلیل قضاوت شدن، متنفرم...
با ابروهایی بالا پریده فاصله را کم کرد :
- به پارسا برای داشتنت غبطه می‌خورم...
نگاه سرگردانم در چشمان مشکی‌اش به دام افتاد. صورتش را جلو کشید و کنار گوشم نجوا کرد:
- حیف این همه زیبایی که نصیب پارسا بشه.
صدایش جادو می‌کرد، چشمانش انسان را مسحور می‌کرد و به ساز خودش می‌رقصاند. بی اراده لب زدم:
- من و پارسا فقط دوستیم. دو تا دوست اجتماعی، همین.
چشمش درخشید. لبخندی روی لبانش شکل گرفت:
- پس می‌تونم امیدوار باشم که پیشنهاد دوستیمو قبول کنی؟
تمام دلخوری‌ام از او پرکشید و جایش را به شادی داد. غرور در وجودم رخنه کرد:
- باید فکر کنم.
کارتی مقابلم گرفت:
- هر ساعت از شبانه روز منتظر تماستم.
با لحنی خاص و جادویی ادامه داد:
- ناامیدم نکن.
از شدت هیجان به خود لرزیدم. قدمی عقب گذاشتم:
- خداحافظ.
گوشه‌ی لب‌هایش اندکی به بالا انحنا پیدا کرد:
- مراقب خودت باش.
موبایلش را جلوی صورتم تکان داد:
- منتظرم.
نویسندهم عبدالله قاضی
نوبت چاپ2
سال چاپ1400
تعداد صفحات840
قطعرقعی
نوع جلدشومیز
جنس کاغذتحریر
شابک9789642162000
دیدگاه ها

در اين بخش نظری ثبت نشده است.

نظرات کاربران

دیدگاه خود را ثبت نمایید.

سوال امنیتی : مجموع دو عدد 9 و 8