جاده سیب های وحشی
جاده سیب های وحشی
انگار سرنوشت تو یک لحظه رقم خورده بود، یه روز که هوای جاده از عطر سیب لبریز بود...
خلاصه ای از کتاب:
((نوا، حریر، دیدار و فرانک))، چهار دوست صمیمی و همخانهی قدیمی هستند که الان در مرحلهای از زندگی قرار گرفتهاند، که باید تمامقد از تصمیمهایی که در گذشته گرفتهاند، دفاع کنند و پای تمام انتخابهایشان بایستند و زندگیشان را در برابر عواقب آن انتخابها و تصمیمها، حفظ کنند. باید از این طوفان خودساخته عبور کنند تا دوباره به ساحل آرامش برسند...
اوایل داستان به دلیل تعدد شخصیتها و راویها، تا حدودی داستان، گنگ و گیجکننده است اما رفته رفته با جلوتر رفتن داستان و شناخت شخصیتها و نوع ارتباطشون با هم، این گنگ بودن از بین میرود و تعلیق داستان بالاتر میرود.
فضاسازیها خوب و شخصیتپردازیها بسیارعالی بود، با وجود تعداد زیاد شخصیتها نویسنده بسیار خوب از پس شخصیتپردازیها بر آمده بود.
کتاب تا حدودی مونولوگمحور هست و در بعضی قسمتها گرهها و آشنایی با گذشتهی شخصیتها و ارتباطشون با بقیهی افراد در همین مونولوگها مشخص میشود.
کتاب از انتقام، خیانت، عشق ممنوعه، رفاقت، فداکاری و شانس دوباره و در نهایت از معضل بزرگ اعتیاد و تاثیرش در زندگی انسانها صحبت میکند. ژانر کتاب عاشقانه اجتماعی خانوادگی میباشد و کتاب شش راوی دارد که هر راوی قصهی خودش را روایت میکند اما در نهایت تمام قصهی راویها بههم ربط دارند.
اوایل داستان به دلیل تعدد شخصیتها و راویها، تا حدودی داستان، گنگ و گیجکننده است اما رفته رفته با جلوتر رفتن داستان و شناخت شخصیتها و نوع ارتباطشون با هم، این گنگ بودن از بین میرود و تعلیق داستان بالاتر میرود.
فضاسازیها خوب و شخصیتپردازیها بسیارعالی بود، با وجود تعداد زیاد شخصیتها نویسنده بسیار خوب از پس شخصیتپردازیها بر آمده بود.
کتاب تا حدودی مونولوگمحور هست و در بعضی قسمتها گرهها و آشنایی با گذشتهی شخصیتها و ارتباطشون با بقیهی افراد در همین مونولوگها مشخص میشود.
کتاب از انتقام، خیانت، عشق ممنوعه، رفاقت، فداکاری و شانس دوباره و در نهایت از معضل بزرگ اعتیاد و تاثیرش در زندگی انسانها صحبت میکند. ژانر کتاب عاشقانه اجتماعی خانوادگی میباشد و کتاب شش راوی دارد که هر راوی قصهی خودش را روایت میکند اما در نهایت تمام قصهی راویها بههم ربط دارند.
برشی از کتاب:
- چرا اومدی؟
نفسش را بیرون داد.
- چون از تو چاه بودن خسته شدم.
- یعنی دیگه می خوای بیای بیرون؟
چند ثانیه سکوت کرد. کمی از محتویات لیوانش خورد. بعد یک وری
نگاهم کرد و گفت:
- اگه یکی دستامو بگیره.
نفسش را بیرون داد.
- چون از تو چاه بودن خسته شدم.
- یعنی دیگه می خوای بیای بیرون؟
چند ثانیه سکوت کرد. کمی از محتویات لیوانش خورد. بعد یک وری
نگاهم کرد و گفت:
- اگه یکی دستامو بگیره.
نیشم دیگر بسته نمی شد. لیوان را به لب هایم چسباندم؛ اما چیزی نخوردم. دلم نمی آمد.
- می گیریشون؟
نفسی گرفتم. انگار باری از روی دوشم برداشته شده بود. گفتم:
- به صورت مجازی، بله.
زیر نگاه خندانش باز گفتم:
- هنوز زوده واسه به خطر انداختن اسلام.
خندید. پررنگ تر از همیشه ای که او را دیده بودم.
- می گیریشون؟
نفسی گرفتم. انگار باری از روی دوشم برداشته شده بود. گفتم:
- به صورت مجازی، بله.
زیر نگاه خندانش باز گفتم:
- هنوز زوده واسه به خطر انداختن اسلام.
خندید. پررنگ تر از همیشه ای که او را دیده بودم.
نویسنده | ف صفایی فرد (دنیای قصه گو) |
نوبت چاپ | 3 |
سال چاپ | 1400 |
تعداد صفحات | 816 |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شومیز |
جنس کاغذ | بالک |
شابک | 9789642162154 |
نظرات کاربران
دیدگاه خود را ثبت نمایید.
در اين بخش نظری ثبت نشده است.