متولد کبیسه... در ادامه ی رمان " کافه کوچه"
متولد کبیسه
برشی از کتاب:
-من سال کبیسه به دنیا اومدم، یعنی همون ۳۰ اسفند.
و وقتی همه هاجوواج و سوالی زل زدند به صورتم فهمیدم مزخرف گفتهام. خب به آنها چه؟ اصلا شاهکار کردی! این چه وضع باز کردن سر صحبت است. اصلا آقاپرویز حق دارد که میگوید بلد نیستی مثل آدم رفتار کنی…
همینجور داشتم خودزنی میکردم که لیلی با هیجان گفت:
-وای یعنی چهارسال یه بار به دنیا میآی؟
رهام جای من خندان گفت:
-آره، الانم هفت سالشه.
مهیار گفت:
-پس برای شما سن واقعا یه عدده.
خلاصهای از کتاب:
شیرین که توسط پدرش پرویز به منزل عموبزرگ تبعید شده، برای بازگشت فقط یک راه دارد، آن هم عمل کردن به سه شرطی است که پرویز برایش گذاشته.
پرویز با بستن تمام راههای ارتباطی با شیرین میخواهد او را مجبور به عملی کردن شرطهایش کند. هرچند ساده به نظر میآید اما چون شیرین شخصیت منحصر به فردی دارد، عملی کردن این شروط برایش سخت و تا حدی نشدنی است.
شیرین خیلی زود متوجه میشود محلهای که به آن تبعید شده، قوانین خاصی دارد که همهاش زیر سر همسایهی روبهرویی و البته دشمن عموبزرگ است. این همسایه کسی نیست جز صفدر... ببخشید! کسی نیست جز کِی صفدر نامدار، شاه شاهان! که با سه پسر و تنها نوهاش رهام روزگار میگذراند (درحقیقت خون اهالی بنبست را توی شیشه میکند) و در فراق کِی خسرو میسوزد...
در این محل با ساکنین عجیبش شیرین با چیزهایی روبهرو میشود که حتی فکرشان را هم نمیکرده است.
یعنی شیرین، می تونه با کی صفدر کنار بیاد و به شرطهای پدرش عمل کنه؟
نویسنده | ف صفایی فرد (دنیای قصه گو) |
نوبت چاپ | 3 |
سال چاپ | 1401 |
تعداد صفحات | 352 |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شومیز |
جنس کاغذ | بالک |
شابک | 9786227215236 |
نظرات کاربران
دیدگاه خود را ثبت نمایید.
در اين بخش نظری ثبت نشده است.