صاد
صاد
صاد مثل صبوری
مثل تو...
مثل احساسی که پلاک شد و جا ماند روی سینهام!
خلاصه ای از کتاب:
«نیلوفر صبوری» در پس روزهای سخت بیپولی و نبودِ همسر، مسئولیت مادر بیمار و پسر نوجوانش را بر عهده دارد.
او زنی تنها و سختیکشیده است که از پانزده سالگی ازدواج کرده و حالا در آستانه سی سالگی مادری جوان است؛ با کوله باری از ترس و آرزوهای لگدمال شده.
همه چیز از روزی شروع میشود که نیلوفر برای کار پا به گلخانه انتظام میگذارد؛ گلخانه ای که فردی به نام عمران انتظام صاحبش است.
صورتش غرق خوشی بود و گویی در هوای بهشت نفس میکشید. نفسش را نزدیک صورتم فوت کرد و بی آنکه چشم باز کند، زمزمهوار گفت:
-پابندت شدم صبوری. بند نگاههات، خندههات، بند حجب و حیات… رفتارت… اصلا همین مدل خاصته که گیرم انداخته.
چشم گشود و میان دو انگشت فاصلهی نگاههایمان آهستهتر اقرار کرد:
-یه عمر ماهی دلمو تو مشتم نگه داشته بودم؛ اومدی و ماهی سر خورد. اومدی و همه چیز شد تو!
-پابندت شدم صبوری. بند نگاههات، خندههات، بند حجب و حیات… رفتارت… اصلا همین مدل خاصته که گیرم انداخته.
چشم گشود و میان دو انگشت فاصلهی نگاههایمان آهستهتر اقرار کرد:
-یه عمر ماهی دلمو تو مشتم نگه داشته بودم؛ اومدی و ماهی سر خورد. اومدی و همه چیز شد تو!
نویسنده | افسانه نوروزی |
نوبت چاپ | 1 |
سال چاپ | 1402 |
تعداد صفحات | 488 |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شومیز |
جنس کاغذ | بالک |
شابک | 9786227215267 |
نظرات کاربران
دیدگاه خود را ثبت نمایید.
در اين بخش نظری ثبت نشده است.