جهاندختم

جهاندختم

امتیاز کاربران
در سیاهی شب موهایت، میان پیچ و خم تار تارش، قلب مردی به یغما رفته، آرام گرفته است. شاید تو آمده بودی که با گل لبخندت، جهانش را زیر و رو کنی...
وضعیت:
فایل عیار سنج

ارسال به دوستان
0

خلاصه‌ای از کتاب:

«محیا»، نوه‌ی ارشد «جهانبخش‌خان حاتمی»، یکی از باغداران معروف کشور است. 

او تنها کسی است که از رازهای زندگی پیرمرد مرموز خبر دارد تا اینکه مرگ ناگهانی پیرمرد و پیدا شدن سروکله‌ی مردی مجهول که رازی مخوف از پیرمرد در سینه دارد تمام معادلات را به‌هم می‌ریزد.

 در این مسیر، بازی خطرناکی آغاز می‌شود که دخترک ناخواسته مجبور است قدم در این راه بگذارد.

 

برشی از کتاب:

آهسته کنارم نشست. نگاهش را به من دوخت و من نگاهم را به سمت سیب‌های رقصان روی آب کشاندم.

-آرزوی امسالت رو بهم نگفتی اما من آرزوم رو بهت می‌گم جهاندخت.

به چشمان کشیده‌ام زل زد و من سر به زیر انداختم از نفس‌گیری چشمانش.

-می‌دونی آرزوی من چیه؟ آرزوی من اینه که صاحب گردنبند فروهر توی گردنت بشم.

نفس در سینه‌ام حبس شد. صدای مردانه‌ی خش‌دارش قلبم را به لرزه درآورده بود و من آرزوی امسالش بودم؟

نویسندهزهرا یزدانی
نوبت چاپ1
سال چاپ1402
تعداد صفحات464
قطعرقعی
نوع جلدشومیز
جنس کاغذبالک
شابک9789642162505
دیدگاه ها

در اين بخش نظری ثبت نشده است.

نظرات کاربران

دیدگاه خود را ثبت نمایید.

سوال امنیتی : مجموع دو عدد 6 و 3