سی نامهی سیاه
سی نامهی سیاه
باران چی میداند غم تنهایی یک "من" را...
وقتی قطراتش دست به دست هم شادیکنان روی چتر پایکوبی میکنند.
من اینجا تنهام!
خلاصهای از کتاب:
باجهی تلفن مکان وصل من و او بود.
باجهی تلفن مکان وصل من و او بود.
قرارمان سی نامه بود در باجه.
مخفیاش میکردیم و وقتی کسی نبود، نامهها را برمیداشتیم...
برای هم از هم میگفتیم. از زندگی گذشته و رویاهای آینده...
او میخواست نقاش شود و من بزرگترین خیاط شهر.
او میخواست عاشق باشد و من خوشبختترین معشوق شهر.
سی نامه کافی بود برای یک عمر خوشبختی یا باید بیشتر مینوشتیم؟
برشی از متن:
من آدم رهاکردن نیستم دلبرجان.
من آدم دورریختن نیستم اما هزاربار مچاله شدم و پرت شدم یک گوشه.
دورم انداختند.
شاید برای اولین نامه اقرار کردنش زود باشد، اما از نبودنت میترسم.
از همان اولین باری که دیدمت،اسمت را دلبر گذاشتهام…
آنطور که تو دلم را بردهای و مرا مدهوش خودت کردهای.باید هم اسمت را دلبر گذاشت.
در تمام عمرم هیچوقت تا این حد جدی نبودهام.
تو جدیترین انتخاب تمام لحظههایم شدهای!
قول میدهم بعد سی نامه اگر موافق باشی، با خانواده خدمت برسم.
نویسنده | زیبا حیدری |
نوبت چاپ | 1 |
سال چاپ | 1403 |
تعداد صفحات | 560 |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شومیز |
جنس کاغذ | تحریر |
شابک | 9789642162567 |
نظرات کاربران
دیدگاه خود را ثبت نمایید.
در اين بخش نظری ثبت نشده است.