درهی رویاهای سرگردان
درهی رویاهای سرگردان
در خلوت خود سرگردانم. برف قلهها آب نمیشود. رویاها به بار نمینشینند و درخت بید در غیاب تو دست من را نمیگیرد. به کسی نگفتهام، اما منتظرت هستم.
خلاصهای از کتاب:
من از تقدیر معلوم پیش رویم نافرمانی کردم تا تو را داشته باشم.
همه من را به این نافرمانی میشناختند.
اما کسی نمیداند که تو چطور آرام و بیصدا من را اغوا و مجذوب خود کردی.
همه چیز پای من نوشته شد.
تو ذاتاً در به دام انداختن بیسروصدای آدمها باهوش بودی.
به گریههای دیگران برای نداشتن تو میخندیدم و به تاوان این گناه، زمانی طولانی برای نبودن تو زار زدم.
لذت متن:
افسانه یکبار پرسیده بود اگر روزی دوباره بهزاد را ببینی چهکار میکنی!
گفته بودم در سلامکردن پیشقدم میشوم و بعد از اینکه جوابم را گرفتم سری تکان میدهم و بیتفاوت از کنارش میگذرم!
طوری که نه او یادش بیاید یک روزی من را میشناخته و نه من یادم بیاید چطور و با چه شرایطی او را دوست میداشتهام!
هیچ شباهتی بین کاری که ساعاتی قبل انجام داده و چیزی که به افسانه گفته بودم، نبود!
نویسنده | مائده فلاح |
نوبت چاپ | 3 |
سال چاپ | 1403 |
تعداد صفحات | 736 |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شومیز |
جنس کاغذ | تحریر |
شابک | 9789642162680 |
نظرات کاربران
دیدگاه خود را ثبت نمایید.
در اين بخش نظری ثبت نشده است.