کینه کهنه نمی‌شود

کینه کهنه نمی‌شود

امتیاز کاربران
کینه را باید به کسانی واگذار کنیم که نمی‌توانند عاشقی کنند. آن‌ها می‌توانند خوبی‌های درون‌شان را در یک قفس زندانی کنند، اما او قهرمان من است چون می‌دانم روزی بر کینه‌اش غلبه خواهدکرد.
وضعیت:

قیمت اولیه:   4900000 ریال

قیمت:   3670000 ریال

فایل عیار سنج

ارسال به دوستان
0

خلاصه‌ای از کتاب:

هیچ‌چیز از هیچ‌کس بعید نیست، چون هیچ‌کس از بازی روزگار خبر ندارد. قضاوت کار من و شما نیست، چون نه من می‌توانم جای شما باشم و نه شما آن‌چه را که من شنیده و دیده و تحمل کرده‌ام را از سر گذرانده‌اید.من پدر دختری هستم که ذره‌ذره‌ی وجودش با هنر عجین بود. عکس می‌گرفت و نقاشی می‌کرد، نمایشگاه می‌زد و آدم‌ها به دیدن هنرش می‌آمدند و چشمان‌شان پرنور می‌شد از هنرش. سرش به هنرش گرم بود و کارش، اما کجای روزگار قلم سرنوشت را برای او به نوشتن وقایعی مجبور کرد که حتی خوابش را نه دیده بودم و نه دیده بود، نمی‌دانم.دلش لرزید برای پسری که ناخواسته پای او را به جهنمی باز کرد که دیگر بعد از آن خودش نشد. زخم دستانش خوب شد اما زخمی که بر روحش وارد شد، نه. ای‌کاش روزی که درمانده بود و به من گفت عازم سفر است جلوی او را گرفته بودم ولی من پدر بودم و گمان کرده بودم اگر برود سفر حال و هوایش آرام می‌گیرد، چه می‌دانستم در بلای طوفان سرنوشت سرگردان‌تر از قبل می‌شود و صحنه‌هایی را می‌بیند و تجربه می‌کند که نباید. از سفر جهنمی‌اش برگشت، اما چه برگشتنی؛ دختری که بدرقه‌اش کرده بودم کجا و این زورق شکسته‌ی بازگشته کجا! باز هم ناچار شدم دوباره به سفر بفرستمش، اما سفرش این‌بار هجرت بود از دیار آشنا به دیار غربت. باید می‌رفت، باید می‌رفت از این خاک تا از خاطراتش دور شود و روح زخمی‌اش را در دیاری دور التیام ببخشد و چه می‌دانستم ناممکن ممکن می‌شود و این چیزی نیست که عجیب باشد، که غریب باشد وقتی که قلب می‌تپد فقط برای یکی. رفت تا فراموشش کند، تا به زندگی برگردد؛ طفلک دختر هنرمندم.
 
 
لذت متن:

سرش که به آهستگی بلند شد، نفسی از روی آرامش خیال کشیدم و شنیدم که گفت:

- جانم؟

نفهمیدم چرا این "جانم؟" گفتنش ته‌دلم را لرزاند. نگاهش کردم.

چهره‌اش پر بود از دردی که بابت پهلویش می‌کشید اما آن لبخند کم‌رنگ روی لبانش، یک‌دنیا دلگرمی برایم داشت و یک‌‌دنیا حس رهایی از این بند ناعادلانه که به جان‌مان افتاده بود.

 این"جانم؟" از دهان کسی خارج و بر عمق وجودم ریشه دوانده بود که تا همین چندوقت پیش شاید چشم دیدنش را نداشتم و تنها چهره‌اش را مناسب یک‌سوژه‌ی بکر هنری دیده بودم، ولی حالا...!

نویسندهشادی داودی
نوبت چاپ1
سال چاپ1403
تعداد صفحات552
قطعرقعی
نوع جلدشومیز
جنس کاغذتحریر
شابک9789642162628
دیدگاه ها

در اين بخش نظری ثبت نشده است.

نظرات کاربران

دیدگاه خود را ثبت نمایید.

سوال امنیتی : مجموع دو عدد 9 و 9