غزلواره های دلم

غزلواره های دلم

امتیاز کاربران
بندبند وجودش در بند مردی بود که با دست های خود غزلواره های دلش را خاموش کرد. حال او مانده و جای خالی قلبی که درد می کند..
وضعیت:

ارسال به دوستان
2

خلاصه ای از کتاب:

غزلواره‌های دلم داستان اشتباهات و خام بودن بهار است که باعث می شود زندگی مشترکش با عرفان به نابودی برود. داستان از جایی شروع می شود که بهار بعد از چند سال با دنیایی از پشیمانی از عواقب کارهایش می‌خواهد سعی کند همه چیز را جبران کرده و به عرفان بازگردد...
بهار  یک زمانی گل سر سبد دانشکده‌اشان بوده، کسی که کلی هواخواه داشته اما میان این همه هواخواه، چشم بهار به دنبال گل پسر دانشکده‌اشون عرفان مستوفی رادمرد است…
بهار و عرفان با هم ازدواج می‌کنند اما بهار تازه اونجاست که می‌فهمد زندگی به قشنگی داستان شاه پریون نیست، سختی داره و محنت…
دقیقا تو همین روزهاست که بهار جا می‌زند و عرفان می‌ماند و زخم‌هایی که از بهار و نااهلی اش خورده...
حالا سال‌ها از آن روزهای رنگین و در عین حال پر درد گذشته؛ بهار بدجوری پشیمان است و دلش می‌خواهد که دوباره با عرفان باشد و از او طلب حلالیت کند اما...

برشی از کتاب:
این جا بود. این جا پشت در خونه ام. با اون ساک کوچیک و نگاه گریزونش.
باز هم غرورش رو زیر پا گذاشته بود و اومده بود.
اومده بود به خونه ی دلم. اما حیف که خیلی دیر برگشته بود. پنج سال درد و درد و درد مابین رفتن و برگشتنش سایه انداخته بود که نمی ذاشت دلم باهاش یکی بشه.
نگاهش منتظر بود تا قدم عقب بذارم اما من تو حال خودم نبودم. من غریقی بودم شناور میون امواج سهمگین خاطرات بد و خوب شیرین و تلخ، تلخی هایی که هنوز به زبونم طعم می داد.
نویسندهمریم ثروت
نوبت چاپ2
سال چاپ1397
تعداد صفحات699
قطعرقعی
نوع جلدشومیز
جنس کاغذتحریر
شابک9789642161485
دیدگاه ها

در اين بخش نظری ثبت نشده است.

نظرات کاربران

دیدگاه خود را ثبت نمایید.

سوال امنیتی : مجموع دو عدد 1 و 9