پاییزان

پاییزان

امتیاز کاربران
دنیا پر از خاطراتی تلخ و شیرین است... ای شیرین ترین خاطره من، فراموشت نخواهم کرد...
وضعیت:

ارسال به دوستان
0

خلاصه ای از کتاب:

‎موضوع خیانت معمولاً برای مخاطب همیشه پرکشش است، اما یک سوال پیش می‌آید؛ آیا خیانت قابل گذشت است؟
‎ اگر زنی به شوهرش خیانت کند مردان جامعه‌ی ما اجازه‌ی حرف زدن و توضیح علت کارشان را می‌دهند؟
‎داستان درباره‌ی دیبا، دختری شاد و سرزنده است که پسر عمویش ماهان از نوجوانی عشقی پاک به او داشته است و با قبولی‌اش در رشته‌ی پزشکی دانشگاه شهید بهشتی مسیر زندگی‌اش دستخوش تغییر می‌شود...
‎با شروع کتاب می‌بینید سوژه‌ی کتاب اتفاق تازه‌ای نیست و بعضی قسمت‌ها تا حدودی قابل حدسند؛ اما نگارش آن به قدری دلنشین و قلم نویسنده چنان خوب و پر تعلیق است که با خط به خطش ارتباط می‌گیرید.
‎نویسنده در این کتاب از عشق، غرور و خیانت می‌گوید، عشقی ناب و پاک که به امیال جنسی منتهی نمی‌شود و غرور که اگر بیش از حد باشد خودش ویرانگر است و البته خیانت که با هیچ دلیلی توجیه‌پذیر نیست.
‎پرداختن به مسئله‌ی طلاق و مشکلات بعد از آن به‌ویژه برای زنان از نکات مثبت دیگر کتاب است.
‎همچنین نویسنده به عقده‌هایی که از کمبود محبت خانواده در فرزندان به وجود می‌آید و عواقب آن در زندگی آن‌ها می‌پردازد. درست است که پدر و مادر نیاز به وقت گذاشتن برای خودشان هم دارند، اما مسئله این است که ما در قبال فرزندانمان مسئولیم و نویسنده به خوبی این مسئله را نشان داده‌ است.
‎ یکی از مضامین بسیار خوب کتاب به تصویر درآوردن افسردگی پزشکی با تخصص قلب است. این‌که نویسنده به این موضوع پرداخته است که یک پزشک هم می‌تواند دچار بیماری افسردگی شود و باید به دنبال دارو و درمان باشد، نکته‌ی خوبی است.
‎اطلاعات پزشکی کتاب به اندازه و خوب است و اصلا خواننده را خسته نمی‌کند.
‎شخصیت‌پردازی کتاب خوب و ملموس است، رشد شخصیتی دیبا که در عمق خوشبختی، فروپاشیده و دچار پریشانی شد و اطرافیانش از پدر و مادرش و حمید که همیشه حمایتشان همراه دیبا بود و شخصیت سیاوش که به دلیل نقطه ضعف‌هایش مشکلات زیادی را درون خود حمل می‌کرد، به خوبی نگارش شده بود.

برشی از کتاب:
پلک هایم را به هم فشردم و قطرات اشک از لابلای مژه ها شره کرد... کی آنقدر اشک در چشمانم جمع شده بود؟ حرکت قطرات اشک را روی قوس گونه هایم حس می کردم...
و من کجا شنیده بودم که در خواب تمام حواس غیر فعال هستند؟
نمی دانم چقدر گذشت... چشمانم همچنان بسنه بود و به صدای زوزه ی بی امان باد گوش می دادم... نمی دانستم چه ساعتی از شبانه روز است... نمی دانستم هوا تاریک است یا روشن، شب است یا روز؟
اما حدس می زدم هزاران سال از نشستنم با چشمان بسته روی این نیمکت می گذرد. صدای پارس سگ های ولگرد از جایی نه چندان دور به گوشم رسید.
پلک های پف کرده از اشکم را گشودم. فهمیدم هوا تاریک شده...حتی ماه هم در آسمان پیدا نبود...
یک ظلمات خاص... یک تاریکی غلیظ... یک سیاهی وهم آور...
پوزخند عمیقی صورت یخ زده از سرمایم را پوشاند...
عمیق نفس کشیدم و در خود جمع شدم تا شاید انجماد افتاده به تنم از بین برود...
اما می دانستم منبع سرمای عجیبی که به جانم افتاده از درونم است نه زمهریر این شب تاریک زمستانی...
نویسندهآزاده احسانی
نوبت چاپ2
سال چاپ1398
تعداد صفحات802
قطعرقعی
نوع جلدشومیز
جنس کاغذتحریر
شابک9789642161591
دیدگاه ها

در اين بخش نظری ثبت نشده است.

نظرات کاربران

دیدگاه خود را ثبت نمایید.

سوال امنیتی : مجموع دو عدد 1 و 4