گل سنگم

گل سنگم

امتیاز کاربران
داستان دختری که سنگ و بی احساس شد را شنیده ای؟ دختری که میان غم هایش مرد شد...
وضعیت:
فایل عیار سنج

ارسال به دوستان
0

خلاصه ای از کتاب:

پانی، دختری است که به واسطه‌ی آزارهای جسمی و روحی‌ای که از سمت پدر معتادش در نوجوانی به او وارد شده، تبدیل به شخصی شده که از هویت واقعی خودش فراری است و روزگارش را با رفتن به مهمانی‌های شبانه در قالب شخصیتی جعلی می‌گذراند. آشنایی با پسری به نام آرین در یکی از این مهمانی‌ها از یک سو و حضور دوست صمیمی پدرش در زندگی او از سوی دیگر، پانی را وارد راهی می‌کند که شاید خلاص شدن از آن چندان راحت نباشد.
 کتاب در ابتدا با شوکی از میانه‌ی داستان آغاز می‌شود و مخاطب کنجکاو می‌شود برای رسیدن به پاسخ پرسش‌هایی که در ذهنش شکل گرفته خواندن را ادامه دهد.
کتاب تعلیق بالایی دارد به گونه‌ای که شاید نتوانید حتی برای چند دقیقه خواندن کتاب را قطع کنید. در طول داستان نویسنده شوک‌های متعددی را به مخاطب وارد می‌کند. شخصیت اصلی داستان دختری است که بر خلاف ذات پاک و مهربانش سعی می‌کند خود را بی قید و بند نشان دهد پس ممکن است در طول داستان رفتارهایی از او ببینید که برای همه قابل درک نباشد.
نویسنده اثرات مخرب اعتیاد بر زندگی و فرزندان را به خوبی به تصویر کشیده است و صحنه‌های مربوط به رفتارهای ناهنجار پدر پانی بسیار زیبا توصیف شده است.
قلم نویسنده به دور از اطناب است و نویسنده در هیچ قسمتی از کتاب از خط اصلی داستان دور نشده است. داستان به واسطه‌ی نوع سوژه و شیوه‌ی نگارش برای مخاطبین جوان، جذاب‌تر است.
پایان ماجرای این دختر سر به هوا خوش است.
اگر به دنبال داستانی عاشقانه اجتماعی با چاشنی معما و هیجان هستید گل سنگم می‌تواند انتخاب مناسبی باشد.

برشی از کتاب:
- باشه، نمی گم. اما باید بدونی چقدر برام عزیزی نفسم رفت. باور کردم؟
«نه! نه! پانی، احمق نشو. از کجا معلوم راست بگوید؟»
صدای نساء در آمد، صدای این دخترک احساساتی مزاحم.
«باور کن! این پسر واقعا عاشقته. بهش تکیه کن. تکیه گاه خوبیه.» نساء و پانی را به درک فرستادم و به او زل زدم. اویی که داشت گرم تر از همیشه لبخند می زد. به جهنم که وقت دل زدن نبود. دل میزدم، اما فقط همین امشب.
همین امشب دلم خوش می شد بعد تمام. همین امشب باور می کردم کسی را دارم که حامی ام باشد.
همین امشب دلم گرم می شد فقط همین امشب، از فردا می شدم همان آدم سنگی، قول! نگاهم کرد. انگار فهمید دل زدنم را، لعنتی! نمی شود نگاهم نکنی؟ نمی خواهم راز چشمانم را بخوانی. نمی خواهم ببینی!
- الان کجا بریم نساء جان من؟
نویسندهفرناز رمضان نیا
نوبت چاپ4
سال چاپ1399
تعداد صفحات520
قطعرقعی
نوع جلدشومیز
جنس کاغذبالک
شابک9789642161942
دیدگاه ها

در اين بخش نظری ثبت نشده است.

نظرات کاربران

دیدگاه خود را ثبت نمایید.

سوال امنیتی : مجموع دو عدد 3 و 3