کات
کات
دختری جسور و بی باک به قصد انتقام به پسرها نزدیک و سپس کات می دهد... ولی بازی آخر را بد می بازد!
وضعیت:
خلاصه ای از کتاب:
سایه، که در کودکی پدر و مادرش را در یک تصادف از دست داده است، به ناچار با خانواده عمویش زندگی میکند. جایی که به خاطر یک کینهی قدیمی حقوق طبیعیاش سرکوب شده و چیزی جز عقده و ترس در وجودش باقی نمانده است. ترسهایی که در پشت شیطنتهای بی حد و اندازه سایه پنهان شده است. وقتی سایه از عمویش سهمش را از ارث پدریاش در خواست میکند با پیشنهاد عجیبی از سمت او رو به رو میشود و مجبور میشود برای فرار از تن دادن به خواسته عمویش، به کمک برادر دوست صمیمیاش خانه را ترک کند. سایه که همیشه در رسیدن به حق خود ناکام مانده مدتی است که سعی می کند حق دوستانش را از پسرهای هوسبازی که روزی از سادگی آنها استفاده کردهاند و بعد آنها را به حال خود رها کردهاند بگیرد. اما در یکی از پروژههای انتقامیاش ناخواسته به زندگی کسی گره میخورد که سرنوشتش را دست خوش تغییر میکند.
برشی از کتاب:
آرزوهایی که با تمام وجود سعی در بیرنگ کردن عقل و منطق داشتند، سفت کرده بود و اجازه تکان خوردن نداد.
هر رفتار نامعقولی میتوانست نه تنها به خودش، بلکه به این دختر آرام شده در دستش ضربهای بزند جبرانناپذیر!
به قلبش، به نفسش، به تکتک سلولهای طالبش پشت کرد و سعی کرد چشمهایش را از عمق نگاه او گرفته و سبکتر کند و چه کار سختی بود فقط خدا میدانست.
لبهایش را تکان داد، باید از این ورطه نجات میداد. هم خودش را هم دخترک را ، با تمام تلاشی که کرد جمله و لحنش عادی باشد. باز خش مختصری میان کلامش پیچید.
-یه درسی بهت بدم که یادت بمونه آخر و عاقبت اذیت کردن من چیه؟!
دخترک تلاش نمیکرد، زور نمیزد. محو بود، برای هر درسی پایه بود. جریانی که از میان قلبش سرچشمه گرفته و خود را تا تک تک اعضا میرساند، بینظیر بود. در مقابل حرفش هیچ نگفت. دلش پایان یافتن این سانس را نمیخواست؛ صحنه که به آخر نرسیده بود. نباید کات میخورد، نباید! مگر اینجا آغاز بازی نبود؟ پس کات چرا؟
هر رفتار نامعقولی میتوانست نه تنها به خودش، بلکه به این دختر آرام شده در دستش ضربهای بزند جبرانناپذیر!
به قلبش، به نفسش، به تکتک سلولهای طالبش پشت کرد و سعی کرد چشمهایش را از عمق نگاه او گرفته و سبکتر کند و چه کار سختی بود فقط خدا میدانست.
لبهایش را تکان داد، باید از این ورطه نجات میداد. هم خودش را هم دخترک را ، با تمام تلاشی که کرد جمله و لحنش عادی باشد. باز خش مختصری میان کلامش پیچید.
-یه درسی بهت بدم که یادت بمونه آخر و عاقبت اذیت کردن من چیه؟!
دخترک تلاش نمیکرد، زور نمیزد. محو بود، برای هر درسی پایه بود. جریانی که از میان قلبش سرچشمه گرفته و خود را تا تک تک اعضا میرساند، بینظیر بود. در مقابل حرفش هیچ نگفت. دلش پایان یافتن این سانس را نمیخواست؛ صحنه که به آخر نرسیده بود. نباید کات میخورد، نباید! مگر اینجا آغاز بازی نبود؟ پس کات چرا؟
نویسنده | اکرم حسین زاده |
نوبت چاپ | 3 |
سال چاپ | 1398 |
تعداد صفحات | 632 |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شومیز |
جنس کاغذ | تحریر |
شابک | 9789642161881 |
نظرات کاربران
دیدگاه خود را ثبت نمایید.
در اين بخش نظری ثبت نشده است.