دنیای بیمار

دنیای بیمار

امتیاز کاربران
و من تیره و تار بودم، خسته و بی نفس و حبس دریک دنیای بیمار، تو آمدی، عشق کاشتی در این دنیا و زندگی جوانه زد و سبز شد...
وضعیت:

قیمت اولیه:   5900000 ریال

قیمت:   5310000 ریال

فایل عیار سنج

ارسال به دوستان
0

خلاصه ای از کتاب:

قصه روایتگر مردیست که آرزوهای خود را برای ترقی خواهر و برادرش دفن کرده‌. بازمانده‌های خانواده پناهی از حادثه‌ای که در آن هیچ تقصیری نداشته و قربانی شده‌اند فرار می‌کنند.
زندگی بعد از هجده سال فرار، آن‌ها را به شکل خنده داری انگار معکوس کرده‌.
هرچه انکار کرده‌اند، گردش زندگی سیلی کرده‌ و به صورتشان می‌کوبد.
علیرضا جوانی که از سن کم زیر بار اتهام ننگین اعدام پدرش مجبور به فرار با مادر، خواهر و برادرش می‌شود.
زیر بار فشار زندگی سختی که سال‌ها می‌گذراند، بزرگ می‌شود‌.
مینوی بیمار هنوز هم مادر است، مادری که بارش روی دوش فرزندانش افتاده و انگار مادر بودن را از یاد برده.
سوژه رمان تازگی جذابی دارد. عاشقانه‌های معقول و پرداخت مناسب به محتوا، تبحر قلم نویسنده را به چالش می‌کشد.
از حدود سیصد صفحه‌ی ابتدایی رمان مخاطب متوجه می‌شود که اصل داستان در چه راستایی پیش می‌رود.
مهتاب ضعیف است. انگار تلاش‌های علیرضا برای به ثمر رساندن آنها فقط تلاش بوده اما خب رفته رفته همه چیز در حالی که تصور خوشبختی است در عین حال بدبختی محض است.
شدیدتر از آنچه پشت سرگذاشته‌اند.
از طرفی دیگر طلا و خانواده‌ی از هم گسیخته‌ای که هر کسی سعی دارد در پس فراموشی گوشه‌ای از آن را گردن بگیرد تا سر و سامانی تازه بتواند زنده نگهشان دارد.
زندگی جریان ندارد. دخترک انگار با از بین رفتن قُل دیگرش مدفون شده.
درست در لحظه‌ای که امید را پیدا می‌کنند، مرگ عاطفه انسانیت را به چالش می‌کشد.
مابقی همه تقدیر است. از خیانت یزدان تا وصال مهتاب و فروپاشی عشق خالصی که حق طلا و علیرضاست اما ناکام می‌ماند با حکم گذشته متعفنی که دارند.
 
برشی از کتاب:
نگاهش خشک شده بود در چشم علیرضا:
(دروغه همه چی. نه؟)
علیرضا چشم بست و پیشانی روی پیشانی او گذاشت. 
نفس گرفت از هم نفسش و درد سینه اش کم شد.
حالا بغض داشت. حالا که طلا این طور در آغوشش با هراس و امیدی واهی می خواست بشنود همه چیز دروغ بوده، بغض داشت.
از بازی های زمانه بغض داشت.
از دست روزگار خسته شده بود. 
از این دلی که دلداری ممنوعه طلب می کرد گلایه داشت. پر از فریاد بود و فریادهای این مرد همیشه بی صدا بود.
چشم که باز کرد، اشکش چکید در چشم طلا و پلک طلا روی هم نشست...
 و اشک از کنار چشمش راه گرفت.
نویسندهریحانه رسولی
نوبت چاپ4
سال چاپ1400
تعداد صفحات896
قطعرقعی
نوع جلدشومیز
جنس کاغذتحریر
شابک9789642162024
دیدگاه ها

در اين بخش نظری ثبت نشده است.

نظرات کاربران

دیدگاه خود را ثبت نمایید.

سوال امنیتی : مجموع دو عدد 7 و 1