توبه شکن
توبه شکن
تصویری پرپیچ و خم از جاده زندگی... مسافری خسته و تلاش زیبای او برای فرار از بیراهه... این آخرین راهش بود!
خلاصه ای از کتاب:
توبهشکن داستان تضادها و پارادوکسهاست. داستان دو تا خانواده که از نظر مالی و فرهنگی و مذهبی و اجتماعی از زمین تا آسمون با هم فرق دارن. داستان خونهی سنتی حاج آسدمیرزا و تقابلش با جو متشنج و مسموم خونهی تیمور و تاج ملوک. داستان دختری که تابوشکنی میکنه و مردی که توبهشکنی میکنه.
قصه ظاهرا یه اتفاق تکراریه. عشق بین پسر پولدار و دختر فقیر؛ دختر کافر و پسر مومن...
اما هر چه قدر که جلوتر میریم درگیر سحر و جادوی کتاب میشیم. درگیر قشنگیهای شخصیتهای داستان که بیش از حد دل میبرن.
عاشقانههای گیسوجان همیشه غلیظ و پرکششه اما این دفعه احساس نابی که توی غم و شادی و دعوا و صلح اهالی خونهی آسدمیرزا موج میزد، حتی خوشمزهتر از عاشقانهها بود. برادرها چه وقتی شونه به شونهی هم بودن و چه وقتی مقابل هم قرار میگرفتن، حسابی دلبری میکردن و مخاطب رو به وجد میآوردن.
غالبا نویسندهها ترجیح میدن فلشبکها به ترتیب تاریخ رقم بخورن اما گیسوجان توالی زمانی اتفاقات گذشته رو به هم ریخته بود و با این وجود، انقدر ماهرانه قلم خورده بودن که مخاطب رو سردرگم نمیکرد.
قصه ظاهرا یه اتفاق تکراریه. عشق بین پسر پولدار و دختر فقیر؛ دختر کافر و پسر مومن...
اما هر چه قدر که جلوتر میریم درگیر سحر و جادوی کتاب میشیم. درگیر قشنگیهای شخصیتهای داستان که بیش از حد دل میبرن.
عاشقانههای گیسوجان همیشه غلیظ و پرکششه اما این دفعه احساس نابی که توی غم و شادی و دعوا و صلح اهالی خونهی آسدمیرزا موج میزد، حتی خوشمزهتر از عاشقانهها بود. برادرها چه وقتی شونه به شونهی هم بودن و چه وقتی مقابل هم قرار میگرفتن، حسابی دلبری میکردن و مخاطب رو به وجد میآوردن.
غالبا نویسندهها ترجیح میدن فلشبکها به ترتیب تاریخ رقم بخورن اما گیسوجان توالی زمانی اتفاقات گذشته رو به هم ریخته بود و با این وجود، انقدر ماهرانه قلم خورده بودن که مخاطب رو سردرگم نمیکرد.
برشی از کتاب:
او میرود، با یک تنِ نیمه جان بر روی دست!
با یک قلبِ نیمه جان در سینه!
و با دو پای ناتوان در تن!
وقت شانزده سالگیاش، یک دختر بچه دبیرستانی بود. کوله بر دوش، با همان خندههای پرشیطنت از جلوی در خانهشان رد میشد و صدای خندههایش گوش فلک کر میکرد.
نمیدید که، میخندد به قهقهه و دل
میبرد بی رحم! از آن جوانک بیست و چندسالهی سر به زیری که خشک میشد، گاهی دم آن خانه!
نگاهش دو دو زنان پایین میافتد و هرچه میخواهد نگاه نکند نمیتواند! نمیشود. دلش میسُرد به سمت صورتش و نگاهش هم به دنبالش!
چانهاش میلرزد! زیر بارش بارانی که وحشیانه میبارد، از سرما بود یا که از عجز، میلرزد و همان وقت پایش درون چالهی کوچکی میرود...
به شدت تلو میخورد و دم زمین خوردنش، زانو میزند! درد درون زانو و پس از آن به همه جانش ریشه میزند و دندان روی هم میفشارد. فکش سفت میشود از درد! چشمی روی هم میفشارد و فقط نفس میزند.
تنها به مادرش گفته بود که خاطرخواه دخترک شانزده سالهای شده که هممحلهشان است! حاجیه خانم بر صورت زده بود که:
" دختر تاج ملوک؟!"
با یک قلبِ نیمه جان در سینه!
و با دو پای ناتوان در تن!
وقت شانزده سالگیاش، یک دختر بچه دبیرستانی بود. کوله بر دوش، با همان خندههای پرشیطنت از جلوی در خانهشان رد میشد و صدای خندههایش گوش فلک کر میکرد.
نمیدید که، میخندد به قهقهه و دل
میبرد بی رحم! از آن جوانک بیست و چندسالهی سر به زیری که خشک میشد، گاهی دم آن خانه!
نگاهش دو دو زنان پایین میافتد و هرچه میخواهد نگاه نکند نمیتواند! نمیشود. دلش میسُرد به سمت صورتش و نگاهش هم به دنبالش!
چانهاش میلرزد! زیر بارش بارانی که وحشیانه میبارد، از سرما بود یا که از عجز، میلرزد و همان وقت پایش درون چالهی کوچکی میرود...
به شدت تلو میخورد و دم زمین خوردنش، زانو میزند! درد درون زانو و پس از آن به همه جانش ریشه میزند و دندان روی هم میفشارد. فکش سفت میشود از درد! چشمی روی هم میفشارد و فقط نفس میزند.
تنها به مادرش گفته بود که خاطرخواه دخترک شانزده سالهای شده که هممحلهشان است! حاجیه خانم بر صورت زده بود که:
" دختر تاج ملوک؟!"
نویسنده | زهرا قاسم زاده (گیسو) |
نوبت چاپ | 6 |
سال چاپ | 1400 |
تعداد صفحات | 960 |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شومیز |
جنس کاغذ | تحریر |
شابک | 9789642162048 |
نظرات کاربران
دیدگاه خود را ثبت نمایید.
در اين بخش نظری ثبت نشده است.