عطر موهایت
عطر موهایت
عطر موهایت قرار از شهر میگیرد بگو
دل ربودن را کدام عطار یادت داده است؟
وضعیت:
خلاصه ای از کتاب:
سرد بودن با مرا دیوار یادت داده است
نارفیق بیمروّت ، کار یادت داده است
توبهات از روزهایم عشقبازی را گرفت
آه از آن زاهد که استغفار یادت داده است
دوستت دارم ولی با دوستانت دشمنی
گردش دنیا فقط آزار یادت داده است
عطر موهایت قرار از شهر میگیرد بگو
نارفیق بیمروّت ، کار یادت داده است
توبهات از روزهایم عشقبازی را گرفت
آه از آن زاهد که استغفار یادت داده است
دوستت دارم ولی با دوستانت دشمنی
گردش دنیا فقط آزار یادت داده است
عطر موهایت قرار از شهر میگیرد بگو
دل ربودن را کدام عطار یادت داده است؟
عهد با من بستی و از یاد بردی، روزگار
از وفاداری همین مقدار یادت داده است.
#سجاد_سامانی
مریم و ستاره، دخترانی که از هر لحاظ با هم فرق دارند، دوستان جانی هم هستند؛ درحالیکه نوشین، مادر ستاره مخالف دوستیشان است.
سهیل برادر ستاره، بعد از دوازده سال زندگی در خارج از کشور، به وطن باز میگردد و مریم از اینکه او هم مثل گذشته مخالف دوستیاش با ستاره باشد میترسد. مریم به کار احتیاج پیدا میکند و سهیل بهخاطر خواهرش به او پیشنهاد کار میدهد. مریم که وارد شرکت سهیل میشود، اتفاقات تازهای میافتد که خواندنشان خالی از لطف نیست.
عهد با من بستی و از یاد بردی، روزگار
از وفاداری همین مقدار یادت داده است.
#سجاد_سامانی
مریم و ستاره، دخترانی که از هر لحاظ با هم فرق دارند، دوستان جانی هم هستند؛ درحالیکه نوشین، مادر ستاره مخالف دوستیشان است.
سهیل برادر ستاره، بعد از دوازده سال زندگی در خارج از کشور، به وطن باز میگردد و مریم از اینکه او هم مثل گذشته مخالف دوستیاش با ستاره باشد میترسد. مریم به کار احتیاج پیدا میکند و سهیل بهخاطر خواهرش به او پیشنهاد کار میدهد. مریم که وارد شرکت سهیل میشود، اتفاقات تازهای میافتد که خواندنشان خالی از لطف نیست.
برشی از کتاب:
- دلم برات تنگ شده بود.
زبانش قدرت بیان هیچ کلامی را نداشت. در عوض، گوش هایش به کار افتاده و با ولع صدای ضربان قلبش را می شنید.
زبانش قدرت بیان هیچ کلامی را نداشت. در عوض، گوش هایش به کار افتاده و با ولع صدای ضربان قلبش را می شنید.
سهیل فاصله گرفت و با لبخند کم رنگی که روی لب هایش نقش بسته بود، به چشمان همرنگ شبش چشم دوخت.
- بی معرفتی دیگه، این طوری من رو معتاد خودت کردی حالا هم گذاشتیم تو خماری.
احساس می کرد هر آن ممکن است قلبش از سینه بیرون بزند.
- بی معرفتی دیگه، این طوری من رو معتاد خودت کردی حالا هم گذاشتیم تو خماری.
احساس می کرد هر آن ممکن است قلبش از سینه بیرون بزند.
نویسنده | فاطمه مرادی |
نوبت چاپ | 1 |
سال چاپ | 1399 |
تعداد صفحات | 613 |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شومیز |
جنس کاغذ | بالک |
شابک | 9786227215008 |
نظرات کاربران
دیدگاه خود را ثبت نمایید.
در اين بخش نظری ثبت نشده است.