پرتره
پرتره
به نظرم دنیا از پشت دوربینی که پرتره تو را ثبت می کند جور دیگریست...
وضعیت: 

خلاصه ای از کتاب:
"در هیاهوی زندگی که غرق میشویم، پل که هیچ، درهایی که رویمان باز شده را بی توجه رها کرده و به سمت در بعدی پیش میرویم. چالههای کوتاه را چاهی عمیق میبینیم که تا حالا در تاریخ نگنجانده و در جغرافیا جای نشده بوده است."
پرتره داستان آدمها است. رمانی آکنده از مادرانههای ناب، مادرانههایی که برعکس تصور سایرین استیجاری نیست. داستان عشقی که با فداکاری تعریف میشود؛ اصلا کسی است که بتواند بگوید از عشقی که در بطن وجود یک زن شکل میگیرد، والاتر یافته است؟ پرتره کتابی از زخم ها و پشت پا زدنها در حق مردانگی است؛ داستانی از لحظاتی که حتی نمیتوانی بگویی خانوادهام گوشتم را بکنند هم استخوانم را دور نمیاندازند… این داستان تابوشکن است!
پرتره داستان آدمها است. رمانی آکنده از مادرانههای ناب، مادرانههایی که برعکس تصور سایرین استیجاری نیست. داستان عشقی که با فداکاری تعریف میشود؛ اصلا کسی است که بتواند بگوید از عشقی که در بطن وجود یک زن شکل میگیرد، والاتر یافته است؟ پرتره کتابی از زخم ها و پشت پا زدنها در حق مردانگی است؛ داستانی از لحظاتی که حتی نمیتوانی بگویی خانوادهام گوشتم را بکنند هم استخوانم را دور نمیاندازند… این داستان تابوشکن است!
برشی از کتاب:
_اینجا رو از خودم گرفتم، خونه امنی که تو این یه ذره جا برام ساخته بودی رو با دست خودم نابود کردم. اما هرگز جدا نشدیم. عقب کشیدیم اما جدا، نچ! اصلا…
زبان به لبهایش کشید و چشمهای خمار سوزان را با چشمهای باز خود در آغوش کشید.
-تو رو برای یه عمر خواستم، چون بارها قضاوتت کردم اما یه بار قضاوتم نکردی. بارها ضربه زدم اما یه بار ضربه خوردم. بارها زمینت زدم اما یه بار منو زمین نزدی…
ناخواسته درد صدایش را به گوش سوزان رساند. دردی که بچهای شش ساله هم میتوانست حس کند. دردی که موی تن راست میکرد و گوشت تن را میریخت.
-من میخوام برای تو مرد بشم، برای تو زندگی بسازم. برای قلبت یه دریا باشم که هرچقدر هم شنا کنی تموم نشه. هر چقدر توی بزرگیش گریه کنی، نداشتههات رو داد بزنی، فریاد بکشی، خدا رو صدا بزنی، هیچکی نفهمه، مثل یه سِر ، زندگیت رو ادامه بدی…
زبان به لبهایش کشید و چشمهای خمار سوزان را با چشمهای باز خود در آغوش کشید.
-تو رو برای یه عمر خواستم، چون بارها قضاوتت کردم اما یه بار قضاوتم نکردی. بارها ضربه زدم اما یه بار ضربه خوردم. بارها زمینت زدم اما یه بار منو زمین نزدی…
ناخواسته درد صدایش را به گوش سوزان رساند. دردی که بچهای شش ساله هم میتوانست حس کند. دردی که موی تن راست میکرد و گوشت تن را میریخت.
-من میخوام برای تو مرد بشم، برای تو زندگی بسازم. برای قلبت یه دریا باشم که هرچقدر هم شنا کنی تموم نشه. هر چقدر توی بزرگیش گریه کنی، نداشتههات رو داد بزنی، فریاد بکشی، خدا رو صدا بزنی، هیچکی نفهمه، مثل یه سِر ، زندگیت رو ادامه بدی…
نویسنده | فاطمه اشکو |
نوبت چاپ | 1 |
سال چاپ | 1400 |
تعداد صفحات | 760 |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شومیز |
جنس کاغذ | تحریر |
شابک | 9789642162017 |
نظرات کاربران
دیدگاه خود را ثبت نمایید.
در اين بخش نظری ثبت نشده است.