آن من... در ادامه ی رمان "آن او"
آن من
شاید من آدم بلندپروازی بودم. همیشه در رویاهایم خانه ای می خواستم گرم و کوچک پر از گلدان های رنگی، دو صندلی، دو فنجان چای و تو که تنها از آن من باشی...
وضعیت:
خلاصهای از کتاب:
سایه بعد از مخالفتهای خانوادهاش بالاخره وارد رشته مورد علاقهاش، «عروسک گردانی» میشود ولی درست زمانی که یک پیشنهاد کاری فوقالعاده را دریافت میکند مشکلات امیرپاشا، همسرش، در شرکت و با خانوادهاش باعث میشود رابطهای که با عشق شروع شده بود دچار مشکل شود.
از طرفی ورود یک کارآموز جدید به شرکت امیرپاشا و آیدین، برادر سایه، تمام محاسبات آیدین از یک دختر ایدهآل را به هم میریزد.
حالا خواهر و برادر باید مهمترین تصمیمات زندگیشان را بگیرند.
یکی برای نگهداری از نهال جوان رابطهاش
و دیگری برای تغییر و یک شروع تازه.
برشی از کتاب:
یلدا به چشمهای نگران او نگاه کرد و یک لحظه از تردید و ترس خودش خجالت کشید.
این مرد نگرانی که مقابلش ایستاده بود، او را دوست داشت.
او هم همینطور، که اگه نداشت این قلب دیوانهای که توی سینهاش به در و دیوار میکوفت، برای گرفتن سادهی دستهایش این همه کلافهاش نمیکرد.
لبی تر کرد و سعی کرد اشکهایش را پس بزند.
نمیتوانست از تردیدهایش برای این مرد بگوید…
نویسنده | بهاره شریفی |
نوبت چاپ | 2 |
سال چاپ | 1401 |
تعداد صفحات | 704 |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شومیز |
جنس کاغذ | بالک |
شابک | 9789642162314 |
نظرات کاربران
دیدگاه خود را ثبت نمایید.
در اين بخش نظری ثبت نشده است.