طلوع دلتنگی
طلوع دلتنگی
از جدال نابرابر بین قلبهایمان، به تنهایی خودم را در زندان چشمانت محبوس میکنم تا که مرگ دردهایم فرا برسد و این طلوع دلتنگی؛ غروب کند.
وضعیت:
خلاصهای از کتاب:
«سعید» نوهی ارشدِ رستم خان، به پشتوانهی حرف رستم از بچگی به دخترعمویش دل بسته و این حس یکطرفه حالا در سن جوانی قوت بیشتری گرفته است.
در این میان با متاهل شدن دخترعمویش، «ترگل»، زندگی همهاشان به اجبار مسیری ناهموار را پیش میگیرد، حتی مسیر زندگی دختری که عشق نافرجامش به سعید او را راهی غربت
کرد و حالا دلتنگی حاصل از این عشقها، یکی یکی طلوع میکند...
برشی از کتاب:
دست و پایش رعشه گرفتهاند.
دل پرسیدن ندارد.
دلش را ندارد که اسم صاحبان حلقه را بپرسد.
دلش را ندارد به طرف رستم برگردد و بپرسد مراسم عقد چه کسانی؟
اما رستم خودش دست به کار میشود.
-ترگل و سبحانم دیگه خیالشون راحت شد. مونده یه مراسم عروسی.
چشمانش آنقدر نفوذناپذیر شده که نمیتوان چیزی را فهمید.
حالت صورتش کاملا عادی است و همین رستم را میترساند.
همین چندوقت پیش بود که بهخاطر ترگل، کل این اتاق را کنفیکون کرد و حالا خبر ازدواجش را شنیده و اینگونه آرام میرود، ترسناک است.
اصلا کجا میرود؟
نویسنده | عاطفه مرادی |
نوبت چاپ | 1 |
سال چاپ | 1402 |
تعداد صفحات | 512 |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شومیز |
جنس کاغذ | بالک |
شابک | 9786227215281 |
نظرات کاربران
دیدگاه خود را ثبت نمایید.
در اين بخش نظری ثبت نشده است.