راز درختهای سوخته
راز درختهای سوخته
گاهی سکوت بلندترین فریاده؛ مثل همون جوونهی ریز و نازک که یه روز از لابهلای شاخههای سوخته سرش رو بلند میکنه...
خلاصهای از کتاب:
شاید سادهتر بود که آدم بهجای از ابتدا ساختن برای خودش، روی ساختههای دیگران حساب کنه و بهجای تلاش برای بالاکشیدن خودش، از داشتههای دیگران بالا بره... انقدر بالا که نوک قلهی طمع بایسته و حتی نفهمه زیر این کوهی که به خیال خودش فتح کرده، یه عالمه آدم و زندگی و رویاهاشون رو زیر پاهاش له کرده و بازم بیشتر بخواد...
غافل از اینکه یه روز بالاخره یه نفر از زیر همون رویاهای لهشده، دستهاش رو بیرون میآره و راهش رو میبنده.
شاید اولش برای آرومکردن عذابوجدانش باشه، اما کمکم عشق راه خودش رو پیدا میکنه تا یهوقت آدمهایی که داشتن زیر اون همه فشار له میشدن، فراموشش نکنن.
فقط حیف که گاهی دیر میشه. اونقدر دیر که لالههای واژگون تا آخر عمر از غصهی سیاوش، آروم و بیصدا اشک میریزن.
لذت متن:
ـ چرا انقدر تنهایی عارف؟
گلوی خودم از حجم "تنها"یی که به زبان آورده بودم، تیر کشید. انگار در کلام هم تنهاییاش آنقدر بزرگ بود که بهسختی از گلویم بیرون آمد. سکوت کرده بود. نه اینکه پیش از این حرف بزند، اما انگار سکوتکردن آدم ساکت هم با سکوت دائمیاش فرق داشت.
پایش لحظهای متوقف شد. نگاهش خیرهام ماند. گفتم:
ـ دوست نداری با من حرف بزنی؟
زلزله افتاده بود به جان مردمک چشمهایش که قرار نمیگرفتند. پاهایش دوباره راه افتادند. نگاهش را از صورتم کَند و کلاهش را باز پایین کشید. قدم جامانده را بلندتر برداشتم و همقدمش شدم. خیره به روبهرو، جوری که به گوشش برسد، گفتم:
ـ من امروز زده به سرم!
از سرعت زیاد قدمهای او بود که خیلی زود به ماشینش رسیدیم. فرار انگار جز جدانشدنی شخصیتش شده بود؛ اما آدم که از خودش نمیتوانست فرار کند. خودِ آدم هرجا میرفت دنبالش بود. چسبیدهتر از سایه.
نویسنده | فرزانه صفاییفرد |
نوبت چاپ | 1 |
سال چاپ | 1403 |
تعداد صفحات | 568 |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شومیز |
جنس کاغذ | تحریر |
شابک | 9789642162727 |
نظرات کاربران
دیدگاه خود را ثبت نمایید.
در اين بخش نظری ثبت نشده است.