داغ
داغ
ما رو به روی هم بودیم، ما برای هم میخندیدیم، برای هم حرف میزدیم، ما برای هم میمردیم.
عشق ما قد میکشید و دیوارشیشهای میانمان بلندتر میشد...
خلاصهای از کتاب:
در خانهی ما، رازها بوی زن میدهند، قصهی زنها دور تنم تنیده میشود.
اکی میگوید«این یعنی بخت، یعنی پیشونی نوشت. تو مثل مایی» و فرار اولین سلاح من است از تقدیر نامرئی که روی دیوارهای خانه نوشته شدهاند.
من با یک بغل گل میروم، به دست همهی آدمهای شهر کوکب و داوودی و یاس میدهم. وقتی به تو میرسم دستهایم بوی گل میدهند، گلویم بوی «دوستت دارم» به تو زنبق بنفش میدهم تا بی گناهیام را باور کنی. دنبال قدمهایت راه میافتم مثل کودکی که خانهاش را گم کرده و توی آغوش تو پیدا میشوم. در آغوش تو که اصلا حواست نیست دختری مثل گیاه اساطیر دور تو پیچیده تا زنده بماند...
لذت متن:
دستهایش را از روی سینهاش برمیدارد و میگوید:
ـ داغ یعنی همین! رو دلت میمونه، اما خوبی آدم بودن اینه که میتونه باهاش کنار بیاد یعنی مجبوره که بتونه. مجبوره با داغی که رو دلش مونده زندگی کنه، گاهی بخنده، گاهی شاد باشه، گاهی بذارش یه گوشه بره جشن و مهمونی و خوشگذرونی و شب که شد بردارش دوباره بذارش رو قلبش و بگه بهش وفاداره. شبها خوابش رو ببینه، صبح چشم باز کنه ببینه آخآخ جاش هنوز مثل روز اول درد میکنه؛ درست مثل روز اول.
نویسنده | سحر ممبنی |
نوبت چاپ | 1 |
سال چاپ | 1404 |
تعداد صفحات | 632 |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شومیز |
جنس کاغذ | بالک |
شابک | 9789642162611 |
نظرات کاربران
دیدگاه خود را ثبت نمایید.
در اين بخش نظری ثبت نشده است.