غصه میسوزد مرا باران ببار
غصه میسوزد مرا باران ببار
کاش صداقت کودکانهم را در دنیای پر از نیرنگ در آغوش میگرفتی. من بی تو در این تنهایی جان باختم. خوب تماشا کن که چطور غصه میسوزد مرا. باران ببار!
خلاصهای از کتاب:
در دنیایی که خیانت زن به مرد گناهی نابخشودنیست، به من برچسب زدند. انگ کثیف خیانت مثل داغ به پیشانیم نشست تا هست و نیستم را مثل گردباد در خود بکشد.
متهم ردیف اول «باران صداقت»
تمام مدارک بر علیه من و زبانم برای دفاع از حیثیت زنانهم قاصر بود. چقدر بیپناه و تنها بودم وقتی که آوار بر سرم ریخت. شهاب با بیاعتمادی، فریادهای بیقرار و توهینهایش زنده زنده چالم کرد.
شش سال آزگار زنده به گوری شدم که چرایش را هر شب و هر لحظه از خودم پرسیدم!
تا اینکه وقت نبش قبر رسید. به سراغم آمدند و ...
لذت متن:
دستهایم را بغل زده بودم و با بیقراری به روبهرو نگاه میکردم.
سیاهی بر روح و جسمم سایه انداخته بود.
آنقدر وسیع که حس میکردم چیزی از روح لطیف باران در وجودم باقی نمانده.
باورش نمیکردم.
آن حجم از خیرگیاش باورم نمیشد.
حداقل تا دیروز حس میکردم جایی میان آن برهوت و خاکستری وجودم، باران عاشقپیشه، باران مهربان با موهای آبی و شاید هم سبز، باقی مانده بود؛
اما حالا که از این ارتفاع به سیاهی شب نگاه میکردم، خودم را گموگور میدیدم.
انگار گم شدم، مثل آن وقتها که بچه بودم و دستم را از میان دست مامان کشیدم و توی بازار میان مردم هزاررنگ دامن هر زن چادری را میکشیدم و مامان صدایش میزدم.
نمیدانستم چرا یاد آن حال افتادم.
یاد آن دخترک کوچک…
نویسنده | سپیده فرهادی |
نوبت چاپ | 1 |
سال چاپ | 1404 |
تعداد صفحات | 665 |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شومیز |
جنس کاغذ | بالک |
شابک | 9789642162796 |
نظرات کاربران
دیدگاه خود را ثبت نمایید.
در اين بخش نظری ثبت نشده است.